بدون عنوان
عروسی فامیلا
امشب عروسی پسر دایی باباهامونه بازم نسیم جون شکار لحظه ها کرده سپاس از این همه احساس و خوبیهاش ...
نویسنده :
مریم
10:53
پایان امتحانات خواهر جونم خرداد94
یادآوری
باز هم یاد آوری کلمات و جملات: به جای شیر بریز می گی شیر بز به جای لباسام " هباسام 94/04/14 خداحافظی با پوشک چند وقتی هست که مشغول آماده سازی خونه جدیدمون هستیم و تو قرار هستش که اتاق دار بشی یه روز که بابا از سر ساختمون برگشته بود خونه ازش پرسیدی : بابا اتاق من تموم شد؟ قشنگ شد؟ جمعه 16/05/94 همراه بابا میری که شمع های ماشینو +روغن ماشین عوض کنه کلی بابا امی...
نویسنده :
مریم
10:57
كارنامه پانيذ خواهر جون
اين روزها كه ديگه پانيذ امتحاناتش تموم شده مسووليت نگهداري از ديانا رو به عهده گرفته خوب كار سختيه نگهداري از بچه 2 ساله اي كه تازه به حرف اومده و مغز يه آدم بزرگ رو ميخوره امروز همراه پانيذ براي گرفتن كارنامه اش رفته بوديم همرا بابا اميد .. ديگه جمله بندي كامل رو ياد گرفتي يه قسمت از حرفهاي امروز اين بود... وقتيكه سه تايي رفتيم مغازه عمو احسان مرتب اينا رو ميگفتي ... من ساندويچ ميخام پانيذ ميگفت من پيتزا ميخوام تو هم ميگفتي : منم پيتزا ميخوام برگشتيم خونه من و تو تنها بوديم با هم بادبادك بازي كرديم كلي با همديگه .... يكدفعه ياد سوسك مرده اي افتادي كه توي راه پله ها وارونه افتاده بود گفتي : برم ج...
نویسنده :
مریم
13:51
سیزده بدر 1394(من وپسر عمو)
03/02/1394
یاد آوری تا سن دو سالگی
قطع شیر از تاریخ 2/12/93 دیگه بهت شیر ندادم علی رغم میل باطنی ام نمیخواستم بهت بگم اوخ شده و از این حرفها ولی خودت اابراز احساسات میکردی و من نمیخواستم که تو ناراحت بشی اینقدر ابراز احساساسات از خودت نشون دادی که شب اول اشکام رو هنگام خواب در آوردی . مرتب میگفتی اوخ شده ؟ ببینم ! بوس کنم! ووو... ناگفته نماند که خواهر جون و بابای مهربو ن در فراموشی تو در این زمینه بسیار زیاد همکاری کردند دیانا جون این روز ها خواهر جونت خیلی با تو تمرین میکنه از تمرین برای زیبا تر صحبت کردن تا شعر خواندن و شمردن تو تا به امروز یاد گرفتی شعر شنگول و منگول و حسنی...
نویسنده :
مریم
13:34
تجدید خاطره از اولین ساعات تولد
سلامی دوباره امروز یه تجدید خاطره کوچولو واسه خودم داشتم بعد از اون تصمیم گرفتم از ارشیو عکس های تو چند تایی اینجا آپلود کنم تمام این یک سال و چند ماه سخت اما وقتی به عقب برمیگردیم چه زود گذشت ...
نویسنده :
مریم
12:44