، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

دیانا کوچولو

شیرین کاری و ثبت خاطره 26/08/93

1393/8/27 13:53
نویسنده : مریم
111 بازدید
اشتراک گذاری

امروز عصر من و تو پدر جون  با هم بیرون رفتیم  من واسه انجام کار پیاده میشم  تو هم پیش بابا بودی تا من برگردم توی ماشن زندانی میشی ...

چطوری ؟...

بابا پیاده میشه به اقای رهگذر از صندوق ماشین اب بده ...

تو هم طبق معمول شیطونی  میکنه در ماشین رو قفل میکنی خسته

تو میمونی و یه بسته ادامس اوربیت توی ماشین که نم نم مشغول به خوردن تک تکشون میشی خندونک

و بابا امید هم سعی میکنه که به تو یاد بده قفل رو باز کنی یا شیشه ماشین رو بدی پایین تعجب

خلاصه بابا دست به ابزار میشه  مثل همیشه ...خنده و مرتب خودش هم میخنده خندهچون وسیله پیدا نمیکنه مدام به تو سر میزنه و تکرار میکنه که تو در را باز کنی و چون تو فقط مشغول ادامس ها بودی و میخندی  و خوشحال بابت دسترسی به  یک بسته ادامس پر که همیشه مثقال مثقال در اختیارت میذاشتن...خنده

خلاصه هر کدومتون به کار ی که مشغول بودید ادامه میدید ....

همسایه ها که میبینن بابا مدتیه مشغوله به کمکش میان و ابزار میارن و در ماشین رو باز میکنن.

 

پسندها (1)

نظرات (0)